1

علائم ظهور یا نشانه‌های ظهور حوادثی که در آستانه ظهور یا قیام امام 1) از علیّ بن عاصم کوفی نقل است که میگفت: در توقیعی از صاحب الزّمان ) ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 236 آمده است: ملعون است ملعون کسی که مرا در محفل مردم نام برد.

2

1) محمّد بن صالح همدانی گوید: به صاحب الزّمان علیه السّلام نوشتم: خاندانم مرا آزار میکنند و سرکوفت میزنند به واسطه ) حدیثی که از پدران شما روایت شده است که فرمودهاند: متکفّل و خادمین ما بدترین خلق خدا هستند و امام علیه السّلام نوشتند: «1» ، واي بر شما، آیا کلام خداي تعالی را نمیخوانید که بین آنها و بین قریههایی که مبارکشان ساختیم قریههاي ظاهري قرار دادیم به خدا سوگند ما آن قریههاي مبارك و شما آن قریههاي ظاهر هستید. عبد اللَّه بن جعفر نیز این حدیث را روایت کرده است.

3

2) ابو علیّ گوید از محمّد بن عثمان عمريّ شنیدم که میگفت: توقیعی به خطّی که میشناختم این چنین صادر شد: لعنت خدا بر ) کسی باد که مرا در مجمع مردم نام برد. ابو علیّ گوید: نامهاي نوشتم و پرسیدم که فرج کی خواهد بود؟ پاسخ آمد: تعیینکنندگان وقت دروغ میگویند. . 1) السبأ: 18 ) ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 237

4

1) اسحاق بن یعقوب گوید: از محمّد بن عثمان عمري درخواست کردم نامهاي را که مشتمل بر مسائل دشوارم بود برساند و ) توقیعی به خط مولاي ما صاحب الزّمان علیه السّلام چنین صادر شد: خداوند تو را ارشاد کند و پایدار بدارد، امّا سؤالی که در باره منکران از خاندان، و عموزادگان ما کردي، بدان که بین خداي تعالی و هیچ کس خویشاوندي نیست و کسی که مرا انکار کند از من نیست و راه او مانند راه پسر نوح است، امّا راه عمویم جعفر و فرزندانش راه برادران یوسف است. امّا نوشیدن آبجو حرام است و نوشیدن شلماب که نوعی شربت است مانعی ندارد و امّا اموال شما را نمیپذیریم مگر آنکه آن را طاهر سازید هر که خواهد بفرستد و هر که خواهد قطع کند که آنچه خداي تعالی به من داده است بهتر از آن است که به شما داده است. و امّا ظهور فرج، آن با خداي تعالی است و تعیین کنندگان وقت دروغ میگویند. و امّا اعتقاد کسی که میگوید حسین علیه السّلام کشته نشده است آن کفر و تکذیب ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 238 و گمراهی است. 1) و امّا حوادث واقعه، در باره آن مسائل به راویان حدیث ما رجوع کنید که آنان حجّت من بر شما هستند من نیز حجّت خدا بر ) آنها هستم. و امّا محمّد بن عثمان عمري- که درود خدا بر او و پدرش باد- مورد وثوق من است و کتاب او کتاب من است. و امّا محمّد بن علیّ بن مهزیار اهوازي، خداي تعالی به زودي قلب او را به صلاح آورد و شکّش را برطرف سازد. و امّا آنچه را براي ما فرستادي از آن رو میپذیریم که پاکیزه و طاهر است، و بهاي کنیز خواننده حرام است. و امّا محمّد بن شاذان بن نعیم، او مردي از شیعیان ما اهل البیت است. و امّا ابو الخطاب محمّد بن أبی زینب اجدع، او و اصحابش ملعونند و با همفکران او مجالست مکن که من از آنها بیزارم و پدرانم نیز از آنها بیزار بودند. و امّا کسانی که اموال ما را با اموال خودشان در میآمیزند، هر کس چیزي از اموال ما را حلال شمارد و آن را بخورد همانا آتش خورده است. ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 239 1) و امّا خمس، آن بر شیعیان ما مباح است و تا هنگام ظهور امر ما از آن معافند تا ولادتشان پاکیزه شود و نه خبیث. ) و امّا پشیمانی گروهی که در دین خداي تعالی به واسطه آنچه به ما دادند شکّ کردند، ما از هر کسی که فسخ بیعت کند بیعتمان را برداشتیم و نیازي به عطاي شکّکنندگان نیست. بر گردن همه پدرانم ،«1» و امّا علت وقوع غیبت، خداي تعالی میفرماید: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ بیعت سرکشان زمانه بود امّا من وقتی خروج نمایم بیعت هیچ سرکشی بر گردنم نیست. و امّا وجه انتفاع از من در غیبتم، آن مانند انتفاع از خورشید است چون ابر آن را از دیدگان نهان سازد و من امان اهل زمینم همچنان که ستارگان امان اهل آسمانها هستند و از اموري که سودي برایتان ندارد پرسش نکنید و خود را در آموختن آنچه از شما نخواستهاند به زحمت نیفکنید و براي تعجیل فرج بسیار دعا کنید که همان فرج شماست و اي اسحاق بن یعقوب! درود بر تو و بر پیروان

5

1) محمّد بن شاذان گوید: مقداري مال براي قائم علیه السّلام در نزد من فراهم آمد که از پانصد درهم بیست درهم کمتر بود و من ) ناخوش داشتم که آن را ناقص بفرستم، بنا بر این از مال خود آن را کامل گردانیده و نزد محمّد بن جعفر فرستادم و ننوشتم که چقدر آن از من است، محمّد بن جعفر قبض آن را برایم فرستاد که در آن آمده بود: پانصد درهم رسید که بیست درهم آن از توست.

6

2) اسحاق بن یعقوب گوید: از شیخ عمري- رضی اللَّه عنه- شنیدم که میگفت: با مردي شهري مصاحبت داشتم و به همراه او ) مالی براي قائم علیه السّلام بود و آن را براي او فرستاد و آن مال را به او برگردانید و به او گفتند: حق عموزادگانت را که بالغ بر چهار صد درهم است از آن خارج کن، آن مرد متحیّر و مبهوت و متعجّب گردید و حسابرسی کرد و در دستش مزرعهاي بود که متعلّق به عموزادگانش بود که مقداري از آن را به آنها تسلیم کرده بود ولی بقیه آن را به آنها واگذار ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 241 نکرده بود و سهم آنان از آن مال چنان که فرموده بود چهار صد درهم گردید، پس آن را از مال خود خارج ساخت و باقی را فرستاد و او آن را پذیرفت.

7

1) گروهی از اصحاب ما روایت کرده اند که غلامی را نزد ابو عبد اللَّه بن جنید که در واسط بود فرستادند و گفتند که آن را ) بفروشد، آن را فروخت و بهاي آن را گرفت و چون آنها را به ترازو گذاشت هیجده قیراط و یک حبّه کم آمد و از مال خود هیجده قیراط و یک حبّه وزن کرد و بدان افزود و فرستاد [امام] یک دینار از آن مال را برگردانید که وزن آن هیجده قیراط و یک حبّه بود.

8

2) از محمّد بن ابراهیم بن مهزیار نقل شده است که در حال شکّ و تردید وارد عراق شد و این توقیع براي وي صادر گردید: به ) مهزیاري بگو آنچه را از دوستان آن سامان حکایت کردي فهمیدیم، به آنها بگو آیا قول خداي تعالی را نشنیدید که میفرماید: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ آیا این دستور تا روز قیامت نیست؟ آیا خداي تعالی پناهگاههایی براي شما قرار نداده است که بدان پناهنده شوید؟ آیا از زمان آدم علیه السّلام تا زمان ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 242 امام گذشته ابو محمّد صلوات اللَّه علیه اعلام هدایت براي شما قرار نداده است؟ ( 1) و اگر علمی نهان شد علمی آشکار نگردید و اگر ستارهاي افول کرد ستارهاي ندرخشید؟ و چون خداي تعالی ابو محمّد را قبض روح کرد پنداشتید که او رابطه بین خود و خلقش را قطع کرده است؟ هرگز چنین نبوده و تا روز قیامت چنین نخواهد بود در آن روز امر خداي تعالی ظاهر شود و آنان ناخشنود باشند. اي محمّد بن ابراهیم! براي چیزي که بخاطر آن آمدي شکّ به خود راه مده که خداي تعالی زمین را از حجّت خالی نگذارد، آیا پدرت پیش از وفاتش به تو نگفت: هم اکنون باید کسی را حاضر کنی که این دینارهایی را که نزد من است وزن کند و چون دیر شد و شیخ بر جان خود ترسید که به زودي بمیرد به تو گفت: آنها را تو خود وزن کن و کیسه بزرگی به تو داد و تو سه کیسه داشتی و یک کیسه که دینارهاي گوناگون در آن بود، آنها را وزن کردي و شیخ با خاتم خود آنها را مهر کرد و گفت تو هم آنها را مهر کن، اگر زنده ماندم که خود میدانم چه کنم و اگر مردم، تو اوّلا در باره خود و ثانیا در باره من از خدا بپرهیز و مرا خلاص کن و چنان باش که به تو گمان دارم، خدا تو را رحمت کند آن دینارهایی را که از ما بین ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 243 نقدین از حساب ما جدا کردي و ده و اندي دینار است بیرون کن و از جانب خود آنها را مسترد کن که زمانه بسیار سخت است و حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ. 1) محمّد بن ابراهیم گوید: براي دیدار به عسکر رفتم و قصد ناحیه مقدّسه را داشتم، زنی مرا دید و گفت: آیا تو محمّد بن ) ابراهیمی؟ گفتم: آري، گفت: بازگرد که در این هنگام به مقصود نمیرسی و شب هنگام مراجعت کن که در به رویت باز است داخل در سرا شو و قصد آن اتاقی را کن که چراغش روشن است و من هم چنان کردم و قصد آن در را کردم و به ناگاه دیدم که باز است داخل در سرا شدم و قصد همان اتاقی را کردم که توصیف کرده بود و در این بین که خود را میان دو قبر دیدم و گریه و ناله میکردم ناگهان صدایی را شنیدم که میگفت: اي محمّد! تقواي الهی پیشه ساز و از گذشته توبه کن که کار بزرگی را عهدهدار شدي.

9

2) نصر بن صبّاح بلخیّ گوید: کاتبی در مرو براي خوزستانیّ بود که نصر نام او را به من گفت و هزار دینار نزد او براي ناحیه ) مقدّسه گرد آمده بود و با من مشورت کرد، گفتم: آن را به نزد حاجزي بفرست، گفت: اگر روز قیامت خداي ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 244 تعالی از من سؤال کرد آیا بر گردن میگیري؟ گفتم: آري، نصر گوید: از او جدا شدم و بعد از دو سال به نزد او آمدم و او را دیدار کردم و از آن مال پرسیدم، گفت: دویست دینار آن را به توسّط حاجزي فرستاده است و وصول آن و دعاي خیر براي او صادر شده است و به او نوشته است که مال هزار دینار بوده است و دویست دینار فرستادهاي و اگر خواستی از طریق کسی اقدام کنی اسدي در ري است از طریق او اقدام کن. نصر گوید: اندکی بعد خبر مرگ حاجز رسید و شدیدا بیتاب و مغموم شدم. گفتم چرا بیتاب و مغموم میشوي در حالی که خداي تعالی با دو دلالت بر تو منّت نهاده است، یکی آنکه مبلغ مال را به تو اخبار کرده و دیگر آنکه خبر مرگ حاجزي را ابتداء به تو داده است.

10

1) نصر بن صبّاح گوید: مردي از اهالی بلخ پنج دینار به توسّط حاجزي فرستاد و نامهاي نوشت و نام خود را در آن تغییر داد، ) رسیدي به نام و نسب وي به همراه دعاي خیر برایش صادر شد.

11

1) 2) محمّد بن شاذان گوید: مردي از اهالی بلخ مالی را فرستاد نامهاي ضمیمه ) ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 245 آن بود که در آن نوشتهاي نبود و انگشت خود را بیآنکه چیزي را نوشته باشد روي آن چرخانیده بود و به نامهرسان گفت: این مال را ببر و هر کس داستان آن را به تو باز گفت و پاسخ نامه را داد مال را به او بده آن مرد به محلّه عسکر رفت و به سراغ جعفر رفت و داستان را به او گفت. جعفر گفت: آیا تو به بداء اقرار داري؟ آن مرد گفت: آري، گفت: براي صاحب تو بدا شده است و به تو امر کرده است که این مال را به من بدهی، نامهرسان گفت: این جواب مرا قانع نمیسازد و از نزد او بیرون آمد و در میان اصحاب ما میچرخید و این توقیع براي او صادر شد: این مال، در معرض خطر و بالاي صندوقی بوده است و دزدان بر آن خانه درآمده و محتویات صندوق را برده ولی مال سالم مانده است و جواب نامه در همان رقعه نوشته شده بود که وقتی انگشت را روي نامه میچرخانیدي التماس دعا داشتی خداوند به تو چنان کند و چنان کرد.

12

1) محمّد بن صالح گوید: وقتی ابن عبد العزیز باداشاله را به زندان افکند نامهاي به او نوشتم که در باره او دعا کند و اجازه دهد ) کنیزي اختیار کنم تا از او داراي فرزند شوم و توقیعی چنین صادر شد: او را اختیار کن و خداوند هر چه ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 246 خواهد کند و زندانی را خلاص گرداند. ( 1) پس کنیز را براي داشتن فرزند اختیار کردم و فرزندي به دنیا آورد و بعد از آن مرد و آن زندانی در همان روزي که توقیع به دستم رسید آزاد شد. گوید: ابو جعفر برایم گفت: فرزندي برایم به دنیا آمد و نامهاي نوشتم و اجازه خواستم تا در روز هفتم یا هشتم او را غسل دهم، پاسخی ننوشت و آن فرزند در روز هشتم درگذشت بعد از آن نامهاي نوشتم و درگذشت او را خبر دادم توقیعی چنین صادر شد: خداوند غیر او و غیر او را جانشین وي کند و نام اوّلی را احمد و نام دومی را جعفر بگذار. و چنان شد که او فرموده بود و نهانی با زنی ازدواج کردم و با وي آمیزش کردم و باردار شد و دختري به دنیا آورد، مغموم و تنگدل شدم و نامهاي گله آمیز نوشتم، جواب آمد که به زودي از آن کفایت میشوي و چهار سال پس از آن زندگی کرد و سپس درگذشت و نامهاي رسید که خداي تعالی صبور و شما عجول هستید. گوید: چون خبر مرگ ابن هلال- لعنه اللَّه- رسید، شیخ نزد من آمد و گفت: آن کیسهاي را که نزد توست بیرون آور، کیسه را به او دادم و نامهاي به من داد که در آن نوشته شده بود: امّا آنچه در باره صوفی ظاهر ساز- یعنی هلالی- یادآور ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 247 شدي، خداوند عمر او را قطع کرد و پس از مرگش توقیعی چنین صادر شد: او قصد ما کرد و ما صبر پیشه ساختیم و خداوند به نفرین ما عمر او را قطع کرد.

13

1) حسن بن فضل یمانیّ گوید: قصد سامرّاء کردم و یک کیسه دینار و دو جامه برایم آوردند و من آنها را برگردانیدم و با خود ) گفتم: آیا منزلت من نزد آنها این مقدار است و فریفته شدم، بعد از آن پشیمان شدم و نامهاي نوشتم و عذرخواهی و استغفار کردم و گوشهاي رفته و با خود میگفتم: به خدا سوگند اگر آن کیسه را به من بازگردانند، گره آن را باز نکنم و آن را خرج نکنم تا آنکه آن را به نزد پدرم برم که او داناتر از من به آن است گوید: آن کسی که کیسه را از من گرفت اشارهاي نکرد و مرا از آن کار باز نداشت، آنگاه براي او نامهاي چنین صادر شد: خطا کردي که به او نگفتی که بسا ما این عمل را با دوستانمان میکنیم و بسا آنها از ما چنین درخواست میکنند تا بدان تبرّك جویند، و براي من نیز نامهاي چنین صادر شد: خطا کردي که احسان ما را باز گردانیدي و چون از خداي تعالی استغفار کنی او تو را میآمرزد و اگر قصد و نیّت تو آن است که به آن کیسه دست نزنی و چیزي از آن را در راه خرج نکنی آن را به تو نخواهیم ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 248 داد امّا آن دو جامه براي آن است که در آن محرم شوي. 1) گوید: نامهاي در دو موضوع نوشتم و موضوع سومی هم در نظرم بود و با خود گفتم ممکن است از آن ناخشنود گردد، و ) آنگاه پاسخ آن دو موضوع و پاسخ موضوع سومی که ننوشته بودم صادر گردید. گوید: براي تبرّك درخواست مالی کردم و او آن را در خرقهاي سفید برایم فرستاد و آن در محمل همراهم بود، در عسفان شترم گوید: براي تبرّك درخواست مالی کردم و او آن را در خرقهاي سفید برایم فرستاد و آن در محمل همراهم بود، در عسفان شترم رمید و محملم فرو افتاد و هر چه در آن بود پراکنده شد، متاع خود را فراهم آوردم امّا آن کیسه مفقود گردید و در جستجوي آن تلاش بسیاري کردم تا به غایتی که یکی از همراهانم گفت: در جستجوي چه چیزي؟ گفتم: کیسهاي که همراهم بود، گفت: در آن چه بود؟ گفتم: هزینه سفرم، گفت: کسی را دیدم که آن را برداشت و برد و پیوسته از آن میپرسیدم تا آنکه از پیدا کردن آن ناامید شدم و چون به مکّه رسیدم و جامهدان خود را گشودم، ناگهان اوّلین چیزي که به چشمم خورد آن کیسه بود با آنکه آن خارج از آن محمل بود و هنگامی که متاعم پراکنده گردید بود از آن بیرون افتاده بود. 2) گوید: در بغداد از طول اقامتم دلتنگ شدم و با خود گفتم: میترسم در این ) ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 249 سال نه حجّ بجا آورم و نه به منزلم بازگردم و به جانب ابو جعفر رفتم تا پاسخ نامهاي را که نوشته بودم دریافت کنم، گفت: به مسجدي که در فلان مکان است برو و مردي به سراغ تو خواهد آمد و پاسخ حوائج تو را خواهد داد، به آن مسجد رفتم و در آنجا بودم که مردي وارد شد و چون به من نگریست سلام کرد و خندید و گفت: تو را مژده میدهم که در این سال به حجّ میروي و ان شاء اللَّه سالم به نزد خانوادهات بازمیگردي. گوید: نزد ابن وجناء رفتم و از او درخواست کردم که مرکب و کجاوهاي برایم کرایه کند و او را ناخشنود دیدم بعد از چند روز او را دیدم و گفت: چند روز است که در جستجوي تو هستم، ابتداء براي من نوشته و دستور داده است که مرکب و کجاوهاي براي تو کرایه کنم. حسن برایم گفت که او در این سال برده دلالت واقف گردیده است وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ.

14

1) علیّ بن محمّد شمشاطیّ فرستاده جعفر بن ابراهیم یمانیّ گوید: در بغداد بودم و قافله یمنیها آماده حرکت بود نامهاي نوشتم و ) اجازه مسافرت با آنها را درخواستم، پاسخ آمد که با آنها مرو که در این سفر خیري براي تو نیست و در ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 250 کوفه بمان. قافله حرکت کرد و پسران حنظله بر آنها تاختند و اموالشان را غارت کردند. گوید: نامهاي نوشتم و اجازه خواستم که از راه دریا مسافرت کنم. پاسخ آمد که چنین مکن و در آن سال کشتیهاي جنگی راه را بر کشتیهاي مسافري میبستند و اموالشان را میربودند. گوید: براي زیارت به محلّه عسکر رفتم و هنگام مغرب در مسجد جامع بودم که غلامی نزد من آمد و گفت: برخیز، گفتم: من کیستم و برخیزم به کجا روم؟ گفت: تو علیّ بن محمّد فرستاده جعفر بن ابراهیم یمانیّ هستی، برخیز تا به منزل رویم، گوید: هیچ یک از یاران ما آمدنم را نمیدانست، گفت: برخاستم و به منزلش رفتم و از داخل منزل اجازه دیدار خواستم و به من اجازه داد.

15

گوید که من پس از درگذشت ابو محمّد علیه السّلام تا دو سال در جستجوي امام بودم و چیزي به دست «2» 1) ابو رجاء مصريّ ) نیاوردم و در سال سوم در مدینه و در محلّه صریاء در جستجوي فرزند ابو محمّد علیه السّلام بودم و ابو غانم از من درخواست کرده بود که شام را نزد او باشم و من نشسته بودم و فکر میکردم و با ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 251 خود میگفتم: اگر چیزي بود پس از سه سال ظاهر میگردید، ناگهان هاتفی که صدایش را شنیدم ولی او را ندیدم گفت: اي نصر به اهل مصر بگو: به رسول خدا- صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم- ایمان آوردهاید، آیا او را دیدهاید؟ نصر گوید: من «1» بن عبد ربّه خودم هم نام پدرم را نمیدانستم زیرا من در مدائن به دنیا آمدم و پدرم درگذشت و نوفلی مرا با خود به مصر برد و در آنجا بزرگ شدم و چون آن صوت را شنیدم شتابان برخاستم و به نزد ابو غانم نرفتم و راه مصر را در پیش گرفتم. گوید: دو مرد مصري در باره دو فرزندشان نامه نوشته بودند و براي آنها چنین صادر شد: امّا تو اي فلانی! خداوند [در مصیبت] اجرت دهد و براي دیگري دعا فرموده بود و فرزند آنکه وي را تسلیت گفته بود درگذشت.

16

1) ابو محمّد وجنایی گوید: چون امور شهر مضطرب شد و فتنه برخاست تصمیم گرفتم در بغداد بمانم و هشتاد روز ماندم آنگاه ) شیخی آمد و گفت: به شهر خود بازگرد. من ناخرسند از بغداد بیرون آمدم و چون به سامرّاء رسیدم قصد کردم آنجا بمانم چون به من خبر رسیده بود که شهر مضطرب است، بیرون آمدم و .« نصر بن عبد اللَّه » 1) فی بعض النسخ ) ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 252 هنوز به منزل نرسیده بودم که همان شیخ به استقبالم آمد و نامه اي از خانوادهام آورد که نوشته بودند شهر آرام شده و آمدن مرا درخواست کرده بودند.

17

1) محمّد بن هارون گوید: از اموال امام علیه السّلام پانصد دینار بر ذمّه من بود شبی در بغداد بودم و طوفان و ظلمت آنجا را فرا ) گرفته بود و هراس شدیدي بر من مستولی شد و در اندیشه دینی بودم که بر ذمّه داشتم، با خود گفتم: چند دکّان به پانصد و سی دینار خریدهام آنها را به امام علیه السّلام به پانصد دینار میفروشم، گوید: مردي آمد و آن دکّانها را تحویل گرفت با آنکه نامهاي در این باب پیش از آنکه چیزي بر زبان آورم ننوشته بودم و به احدي هم خبر نداده بودم.

18

2) ابو القاسم: ابن أبی حلیس گوید: هر ساله در نیمه شعبان مقام عسکریین را زیارت میکردم سالی پیش از ماه شعبان به محلّه ) عسکر درآمدم و قصد داشتم در شعبان به زیارت نروم چون ماه شعبان فرا رسید با خود گفتم زیارت معهود خود را فرو ننهم و براي زیارت بیرون آمدم و هر وقت که براي زیارت به محلّه عسکر وارد میشدم با نامه یا رقعهاي آنها را مطّلع میکردم ولی این بار به ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 253 ابو القاسم حسن بن احمد وکیل گفتم: ( 1) ورود مرا به آنها اطّلاع ندهد تا زیارتم خالصانه باشد. گوید: ابو القاسم تبسّم کنان نزد من آمد و گفت: این دو دینار را براي من فرستادهاند و گفتهاند آن را به حلیسیّ بده و به او بگو: هر کس در کار خداي تعالی باشد خداي نیز در کار او خواهد بود. گوید: در سامرّاء سخت بیمار شدم به گونهاي که ترسیدم و خود را براي مرگ آماده کردم، آنگاه کوزهاي برایم فرستاد که در آن بنفسجین (بر وزن ترنجبین) بود و دستور رسید که از آن استفاده کنم و هنوز از آن فارغ نشده بودم که از بیماري خود بهبود یافتم وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ. گوید: بدهکاري داشتم که مرد و نامهاي نوشتم و اجازه خواستم که نزد ورثه او در واسط بروم و بگویم براي مرگ او آمدهام و امیدوارم از این طریق به حقّ خود برسم، اجازه نداد، دوباره نامه نوشتم اجازه نداد، سوم بار نامه نوشتم اجازه نداد، بعد از دو سال ابتداء به من نوشت: به نزد آنها برو، رفتم و به حقّ خود رسیدم. ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 254 به توسّط حاجز ده دینار فرستاده بود و حاجز فراموش کرده بود که آن را برساند، آنگاه ابتداء «1» 1) ابو القاسم گوید: ابن رمیس ) به حاجز نوشت: دینارهاي ابن رمیس را بفرست. گوید: هارون بن موسی در باره اموري نامهاي نوشت و با قلم بیمرکب نوشت که براي دو فرزند برادرش که در زندان بودند دعا کند، پاسخ نامه او صادر شد و براي آن دو زندانی- به نام- دعا کرده بود. گوید: مردي از بستگان حمید نامهاي نوشت و درخواست کرد دعا کند تا فرزندش پسر باشد، پاسخ آمد: دعاي در باب فرزند بایستی پیش از آنکه جنین چهار ماه شود صورت پذیرد و به زودي دختري براي تو به دنیا میآید. و چنان شد که فرموده بود. نامهاي نوشت و در آن درخواست دعا کرد که امور دخترانش را کفایت کند و حجّ روزیش شود «2» گوید: محمّد بن محمّد بصريّ و مالش بدو بازگردد، پاسخ درخواست وي صادر شد و در همان سال به حجّ رفت و چهار دختر از شش دخترانش مردند و مالش بدو بازگشت. .« أبو دمیس » و فی بعضها « ابو رمیس » 1) فی بعض النسخ ) .« القصري » 2) فی بعض النسخ ) ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 255 1) گوید: محمّد بن یزداد نامهاي نوشت و در آن درخواست کرد تا براي پدر و مادرش دعا کند و پاسخی چنین آمد: خداوند تو ) را و پدر و مادر و خواهر در- گذشتهات را که ملقّب به کلکی بود بیامرزد و او زنی صالح بود که با جواري ازدواج کرده بود. و نامهاي نوشتم و آن را به همراه پنجاه دینار که متعلّق به مؤمنین بود فرستادم ولی ده دینار آن از آن دختر عمویم بود که بهرهاي از ایمان نداشت و نامش را در آخر نامه و تفصیلات نوشتم تا نشانهاي باشد که براي او دعا نکند، پاسخ آمد و براي مؤمنین چنین دعا شده بود: خداوند از ایشان بپذیرد و به آنها احسان کند و تو را پاداش نیکو دهد. و براي دختر عمویم دعایی نکرده بود. گوید: دیگر بار دینارهایی که متعلّق به جمعی از مؤمنین بود فرستادم و مردي که به او محمّد بن سعید میگفتند چند دینار داد و من متعمّدا آن را به اسم پدرش فرستادم چون از دین خدا بهرهاي نداشت وصول آن با این عنوان صادر شد نام او محمّد است. ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 256 1) گوید: در همین سال که این نشانه ظاهر شد هزار دینار با خود بردم که ابو جعفر فرستاده بود و همراه من ابو الحسین محمّد بن ) محمّد بن خلف و اسحاق بن جنید بودند، ابو الحسین خورجین را به داخل خانهها برد و ما سه رأس الاغ کرایه کردیم و چون به محلّه قاطول رسیدم الاغی نیافتم و به ابو الحسین گفتم: خورجینی را که دینارها در آن است بردار و همراه قافله برو تا من الاغی براي اسحاق بن جنید که پیرمرد است کرایه کنم و به دنبال بیایم و الاغی براي او کرایه کردم و شب هنگام در سامرّاء به ابو الحسین رسیدم و به او گفتم: خدا را بر این توفیق سپاس گو، گفت: دوست دارم این کار ادامه داشته باشد، در سامرّاء آنچه همراه داشتیم تحویل دادیم و وکیل ناحیه آن را در حضور من تحویل گرفت و در کیسهاي گذشت و همراه غلام سیاهی آن را فرستاد و هنگام عصر کیسه کوچکی برایم آورد و فردا صبح ابو القاسم با من خلوت کرد و ابو الحسین و اسحاق پیش افتادند، ابو القاسم به آن غلامی که کیسه کوچک را برده بود گفت: مقداري درهم به من بدهد و گفت: آنها را به فرستادهاي که آن کیسه را آورده بده، آنها را از او گرفتم و چون از در سرا بیرون آمدیم ابو الحسین پیش از آنکه سخنی بگویم یا ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 257 بداند که چیزي همراه دارم گفت: ( 1) آن هنگام که همراه تو در آن سرا بودم تمنّا کردم از ناحیه او مقداري درهم به من برسد تا به آنها تبرّك جویم و سال اوّلی هم که با تو در عسکر بودم چنین شد، گفتم: بگیر که خدا به تو ارزانی کرده است وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ. گوید: محمّد بن کشمرد نامهاي نوشت و درخواست کرد که دعا کند فرزندش احمد از امّ ولدش در حلّیت باشد و چنین صادر شد: و با این عبارت اعلام فرمود که کنیه او ابو الصقر است. « راجع به صقري خداوند آن را براي او حلال گردانید » گوید: ابو سعید هندي غانم گوید: در یکی از شهرهاي هند به نام کشمیر نزد پادشاه هند نشسته بودم و ما چهل تن بودیم که اطراف تخت او نشسته و تورات و انجیل و زبور را خوانده و مرجع علم و دانش بودیم، روزي در باره محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم گفتگو کردیم و گفتیم نام او در کتابهاي ما هست و متّفق شدیم که من در طلب او بیرون روم و او را بجویم، من با مالی فراوان از هند بیرون آمدم و ترکان قطع طریق مرا کردند و اموالم را ربودند، بعد از آن به کابل آمدم و از آنجا وارد بلخ ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 258 بود. «1» شدم و امیر آنجا ابن ابی شور 1) به نزد او آمدم و مقصدم را بدو باز گفتم و او فقهاء و علما را براي مناظره با من گرد آورد و من از آنها در باره محمّد صلّی اللَّه ) علیه و آله و سلّم پرسش کردم، گفتند: او، محمّد بن عبد اللَّه پیامبر ماست صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و او درگذشته است، گفتم: خلیفه او کیست؟ گفتند: ابو بکر، گفتم: نژادش را برایم بازگوئید، گفتند: از قریش، گفتم: چنین شخصی پیامبر نیست زیرا جانشین پیامبري که در کتب ما معرّفی شده است پسر عمو و داماد و پدر فرزندان اوست. به آن امیر گفتند: این مرد از شرك درآمده و کافر شده است، گردنش را بزن، گفتم: من دینی دارم و آن را جز با دلیلی روشن فرو نگذارم. آن امیر حسین بن إسکیب را فراخواند و گفت: اي حسین با این مرد مناظره کن، گفت: این همه عالمان و فقیهان اطراف تو هستند به آنان دستور بده تا با وي مناظره کنند، گفت: همان گونه که گفتم در خلوت و با نرمی با وي مناظره کن، گوید: حسین با من خلوت کرد و من در باره محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم از وي پرسیدم، گفت: او چنان است که براي تو گفتهاند جز آنکه جانشین او پسر عموي وي علیّ بن- أبی طالب است که شوهر دخترش فاطمه و پدر فرزندانش حسن و حسین است، گفتم: أشهد أن لا إله إلّا اللَّه و أنّ محمّدا رسول اللَّه و نزد آن امیر رفتم و اسلام آوردم و او .« ابو أبی شبور » 1) فی بعض النسخ ) ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 259 مرا به حسین بن اشکیب سپرد ( 1) و او هم احکام و دستورات اسلامی را به من آموخت، بدو گفتم: ما در کتب خود یافتهایم که هیچ خلیفهاي از دنیا نرود جز آنکه خلیفهاي جانشین او شود، خلیفه علیّ علیه السّلام که بود؟ گفت: حسن و بعد از او حسین- آنگاه ائمّه را یکایک برشمرد- تا آنکه به حسن بن علیّ رسید و گفت: اکنون باید در طلب جانشین حسن باشی و از او پرسش کنی و من نیز در طلب او بیرون آمدم. محمّد بن محمّد راوي حدیث گوید: او با ما وارد بغداد شد و براي ما گفت که رفیقی داشته که مصاحب او در این امر بوده است امّا از بعضی خصائل اخلاقی او خوشش نیامده و او را ترك کرده است. گوید: یک روز که در آب نهر فرات یا صراة که نهري در بغداد است غسل کرده بودم و در باره مقصد خود اندیشه میکردم، ناگاه مردي آمد و گفت: مولاي خود را اجابت کن! و مرا از محلّی به محلّ دیگر برد تا آنکه مرا به سرا و بستانی وارد کرد و به ناگاه دیدم مولایم نشسته است و چون مرا دید به زبان هندي با من سخن گفت و بر من سلام کرد و نامم را گفت و از حال چهل تن از دوستانم یکایک پرسش کرد، سپس فرمود: میخواهی امسال با کاروان قم به حجّ بروي، امّا امسال به حجّ مرو و به خراسان برگرد و سال آینده حجّ به جاي آر، ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 260 1) گوید: کیسه زري به من داد و گفت: آن را صرف هزینه خود کن و در بغداد به خانه هیچ کس وارد مشو و از آنچه دیدي ) کسی را مطّلع مکن. محمّد- راوي حدیث- گوید: در آن سال از عقبه برگشتیم و حجّ نصیب ما نگردید و غانم به خراسان برگشت و سال آینده به حجّ رفت و هدایایی براي ما فرستاد و وارد قم نشد، حجّ کرد و به خراسان بازگشت و در آنجا درگذشت. محمّد بن شاذان از کابلیّ روایت کند- و من او را نزد ابو سعید هندي دیده بودم- میگفت: او از کابل در جستجو و طلب امام بیرون آمد و درستی این دین را در انجیل یافته بود و مهتدي شد. محمّد بن شاذان در نیشابور برایم روایت کرد و گفت: به من خبر رسید که او به این نواحی رسیده است و من مترصّد بودم که او را ملاقات کرده و از اخبار او پرسش کنم. گفت پیوسته در طلب بوده و مدّتی در مدینه اقامت داشته است و با هر کس اظهار میکرده او را میرانده است تا آنکه یکی از مشایخ بنی هاشم به نام یحیی بن محمّد عریضیّ را ملاقات کرده و به او گفته است آن کس که در طلب اویی در صریاء است، گوید من به جانب صریاء روان شدم و در آنجا به دهلیز آب ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 261 پاشیدهشدهاي درآمدم و بر سکّوئی نشستم، ( 1) غلام سیاهی بیرون آمد و مرا راند و با من درشتی کرد و گفت از این مکان برخیز و برو! گفتم چنین نکنم، آنگاه داخل خانه شد و بیرون آمد و گفت: داخل شو و من داخل شدم، دیدم مولایم در میان خانه نشسته است و مرا با اسم مخصوصی که آن را کسی جز خاندانم در کابل نمیدانند نام برد و مرا از اموري مطّلع کرد گفتم: خرجی من تمام شده است بفرمائید نفقهاي به من بدهند، فرمود: بدان که آن به واسطه دروغت از دستت میرود و نفقهاي به من داد و آنچه همراه من بود ضایع شد امّا آنچه به من اعطا فرموده بود سالم ماند و سال دیگر به آنجا برگشتم امّا در آن خانه کسی را نیافتم.

19

2) علیّ بن محمّد بن اسحاق اشعريّ گوید: من زنی از موالیان داشتم که مدّتی او را ترك کرده بودم، روزي نزد من آمد و گفت: ) اگر مرا طلاق دادهاي مرا آگاه کن! گفتم طلاق نگفتهام و در آن روز با وي نزدیکی کرده و بعد از چند ماه برایم نامه نوشت و مدّعی شد که باردار است من در این باره و همچنین در باره خانهاي که دامادم براي امام قائم علیه السّلام وصیّت کرده بود نامهاي نوشتم، درخواستم آن بود که خانه را بفروشم و بهاي آن را به اقساط بپردازم، در باره خانه چنین جوابی ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 262 رسید: آنچه درخواستی به تو دادیم و از ذکر آن زن و حملش خودداري کرد، خود آن زن نیز بعد از آن برایم نوشت که قبلا سخن باطلی گفته و آن حمل اصلی نداشته است وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ.

20

1) ابو علیّ گوید: ابو جعفر به نزد من آمد و مرا به عباسیّه برد و به ویرانهاي درآورد، آنگاه نامهاي را خارج ساخت و برایم خواند ) دیدم شرح همه حوادثی است که در سراي امام علیه السّلام رخ داده است و در آن چنین آمده بود: فلانی- یعنی امّ عبد اللَّه- را گیسویش بگیرند و از سرا بیرون کشند و به بغداد ببرند و در مقابل سلطان بنشیند و امور دیگري که واقع خواهد شد. سپس گفت: آنها را حفظ کن و نامه را پاره کرد و این مدّتی پیش از وقوع آن حوادث بود.

21

2) جعفر بن عمرو گوید: در زمان حیات مادر ابو محمّد علیه السّلام با جمعی به محلّه عسکر رفتیم و یاران من براي زیارت نامهاي ) نوشتند و براي یک یک اجازه گرفتند، من گفتم: اسم مرا ننویسید که من اجازه نمیخواهم و اسمم را ننوشتند، جواب رسید: همه داخل شوید و آنهم که از اجازه سرباز زد داخل شود. ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 263

22

1) جعفر بن احمد گوید: ابراهیم بن محمّد در باره اموري نامه نوشت و درخواست کرد براي نوزاد وي نامی بنهد، پاسخ سؤالات ) وي رسید امّا چیزي در باره نوزاد ننوشته بود و آن فرزند درگذشت وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ. گوید: در مجلسی بین بعضی از دوستان ما سخنی ردّ و بدل شد و به یکی از آنها نامهاي صادر شد و شرح ماجراي آن مجلس در آن نامه بود.

23

2) عاصمیّ گوید: مردي در اندیشه بود که حقوق واجب امام قائم علیه السّلام را به چه کسی بدهد تا به او برساند و دلتنگ شده ) بود و نداي هاتفی را شنید که به او میگفت: آنچه همراه توست به حاجز بده! گوید: ابو محمّد سرويّ به سامرّاء آمد و همراه او اموالی بود، ابتداء نامهاي براي وي صادر شد که در ما و قائم مقام ما شکّی نیست، آنچه که همراه توست به حاجز بده!

24

3) ابو جعفر گوید: به همراه یکی از برادران موثّق خود به محلّه عسکر رفتیم و چیزي با خود بردیم، آن مرد آن را گرفت و بیآنکه ) ما بدانیم نامهاي در آن مخفی ساخت و نامه بیپاسخ به وي برگردانیده شد. ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 264

25

1) ابو عبد اللَّه حسین بن اسماعیل کندي گوید: ابو طاهر بلالیّ به من گفت: آن توقیعی که از ابو محمّد علیه السّلام براي من صادر ) شده و آن را به جانشین پس از او تعلیق کردهاند ودیعهاي از جانب من در بیت توست، من این مطلب را به سعد گفتم و او گفت: دوست دارم آن توقیع را ببینی و عین لفظ آن توقیع را برایم بنویسی] و من به ابو طاهر گفتم: دوست دارم عین لفظ توقیع را برایم استنساخ کنی و او را از مسألت خود با خبر کردم، او گفت: سعد را نزد من بیاور تا وسائط میان من و او ساقط شود و توقیعی از ابو محمّد علیه السّلام دو سال قبل از درگذشت او برایم صادر شد و مرا از جانشین پس از خود با خبر کرد و سه روز پس از درگذشت او نیز توقیعی به دستم رسید که مرا از آن خبر داده بود، پس لعنت خدا بر کسانی باد که حقوق اولیاء خدا را منکرند و مردمان را بر دوش آنان سوار میکنند و الحمد للَّه کثیرا.

26

2) و جعفر بن حمدان نامهاي نوشت و این مسائل را فرستاد: کنیزي را براي خود حلال کردم و با او شرط کردم که از او فرزند ) نخواهم و او را به سکونت در منزل خود الزام نکنم چون مدّتی گذشت گفت: بار دارم، گفتم: چگونه و من ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 265 یاد ندارم که از تو خواستار فرزند شده باشم، ( 1) سپس مسافرت کردم و بازگشتم و پسري به دنیا آورده بود و من او را انکار نکردم و اجرت و نفقه او را قطع نکردم و من مزرعهاي دارم که پیش از آنکه این زن به سراغم آید آن را به ورثه و سایر اولادم خیرات کردم و شرط کردم تا زندهام کم و زیاد کردن آن با خودم باشد، اکنون این زن این فرزند را آورده است و من او را به وقف متقدم مؤبّد ملحق نکردم و وصیّت کردهام که اگر مرگ فرا رسد تا صغیر است خرج او را بدهند و چون کبیر شد از مجموع این مزرعه دویست دینار به او بدهند و پس از آنکه این مبلغ را به او دادند دیگر براي او و فرزندانش حقّی در این وقف نباشد اکنون رأي شما را- اعزّك اللَّه- در باره این فرزند براي ارشاد خود خواستارم و امتثال میکنم و براي عافیت و خیر دنیا و آخرت ملتمس دعایم. پاسخ آن: مردي که آن کنیز را بر خود حلال ساخته و با وي شرط کرده که از او فرزند نخواهد، سبحان اللَّه! این شرط با کنیز شرط با خداي تعالی است، این ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 266 شرطی است که از بودنش نمیتوان در امان بود ( 1) و در صورتی که شکّ کند و نداند که چه وقت با وي همبستر شده است، این شکّ موجب براءت از فرزند نخواهد شد. و امّا دادن دویست دینار و بیرون ساختن فرزند از وقف، پس مال مال اوست و هر چه صلاح دانسته انجام داده است، ابو الحسین گوید: زمان قبل از تولّد فرزند را حساب کرده است و فرزند مطابق آن حساب متولّد شده است. و گوید: در نسخه ابو الحسین همدانی آمده است: خدا تو را باقی بدارد! نامه تو و آن نامه که فرستاده بودي رسید و این توقیع را حسن بن علی بن ابراهیم از سیاري روایت کرده است.

27

2) و علیّ بن محمّد صیمريّ رضی اللَّه عنه نامهاي نوشت و درخواست کفنی کرد، جواب آمد: او در سال هشتاد یا هشتاد و یک ) بدان نیازمند خواهد شد. و او در همان وقتی که معیّن فرموده بود درگذشت و یک ماه پیش از آن، برایش کفن فرستاد.

28

ر ت خ د م ا م ا د ا و ج و ر ه ا و خ « 1 » 3 ) د م ح ا ن ب م ی ه ا رب ا د ی و گ : ر د ه ن ی د م رب ه م ی ک ح ) .« خدیجۀ » و فی بعضها « حلیمۀ » 1) فی بعض النسخ ) ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 267 وارد شدم و از پشت پرده با وي سخن گفتم و از دینش پرسیدم امام را «1» امام هادي علیهما السّلام در سال دویست و شصت و دو نام برد و گفت: فلان بن الحسن و نام وي را بر زبان جاري ساخت، گفتم: فداي شما شوم! آیا او را مشاهده کردهاي و یا آنکه خبر او را شنیدهاي؟ گفت: خبر او را از ابو محمّد علیه السّلام شنیدهام و آن را براي مادرش نوشته بود، گفتم: آن مولود کجاست؟ گفت: مستور است، گفتم: پس شیعه به چه کسی مراجعه کند؟ گفت: به جدّه او مادر ابو محمّد علیه السّلام، گفتم: آیا به کسی اقتدا کنم که به زنی وصیّت کرده است؟ گفت: به حسین بن علیّ بن أبی طالب اقتداء کرده است زیرا حسین علیه السّلام در ظاهر به خواهرش زینب وصیّت کرد و دستورات علیّ بن الحسین علیهما السّلام بخاطر حفظ جانش به زینب نسبت داده میشد. سپس گفت: شما اهل اخبارید آیا براي شما روایت نشده است که نهمین از فرزندان حسین علیه السّلام میراثش در دوران حیاتش تقسیم میشود؟

29

1 ) و ب ا ر ف ع ج د مّ ح م ن ب یّ ل ع د و س ا ی ض ر ه لَّ ل ا ه ن ع د ی و گ : ن م ی ل ا و م ا ا ر ه ک ف ق و م ا م ا د و ب ه ب ) . و الصحیح ما فی المتن کما فی الروایۀ الاخري فی هذا الباب تحت الرقم 37 « اثنین و ثمانین » 1) فی بعض النسخ ) ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 268 نزد ابو جعفر محمّد بن عثمان عمريّ میبردم و او آنها را از من تحویل میگرفت یک روز در اواخر حیاتش که گویا دو سه سال پیش از مرگش بود اموالی را به نزد او بردم دستور داد آنها را به ابو القاسم روحی رضی اللَّه عنه تسلیم کنم و از او مطالبه قبض میکردم و به ابو جعفر عمري شکایت کرد و او دستور داد مطالبه قبض از وي نکنم و گفت: هر چه که به دست ابو القاسم برسد به 29 - ..... ص : 267 268 دست من رسیده است، گوید: ترجمه کمال الدین ج 2 د از آن اموال را به نزد او میبردم و مطالبه قبض از وي نمیکردم. مصنّف این کتاب گوید: دلالتی که در این حدیث وجود دارد این است که او به مبلغ آن اموال آگاه بوده است و از قبض آنها بینیاز بوده است و آن جز به توفیق خداي تعالی صورت نمیپذیرد.

30

1) محمّد بن علیّ اسود گوید: ابو جعفر عمريّ براي خود قبري حفر کرده بود و روي آن را تخته انداخته بود، من در باره آن از ) وي پرسش کردم، گفت: هر کس به سببی میمیرد، بعد از آن نیز پرسیدم، گفت: به من دستور دادهاند که آماده مرگ باشم و بعد از دو ماه درگذشت. ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 269

31

1) محمّد بن علیّ اسود گوید: سالی از سالها زنی جامهاي به من داد و گفت: ) آن را نزد عمري ببر، آن را به همراه جامههاي بسیاري نزد او بردم و چون به بغداد رسیدم دستور داد آنها را به محمّد بن عبّاس قمّی تسلیم کنم، و من نیز همه جامهها را به جز جامه آن زن به وي تسلیم کردم، بعد از آن عمري به نزد من کس فرستاد و گفت: جامه آن زن را نیز به وي بده! و بعد از آن به یادم آمد که زنی جامهاي به من داده بود و در جستجوي آن برآمدم امّا آن را نیافتم، آنگاه به من گفت: غم مخور که به زودي آن را خواهی یافت و نزد عمري رضی اللَّه عنه صورتی از جامههایی که نزد من بود وجود نداشت.

32

2) و محمّد بن علیّ اسود گوید: علیّ بن حسین بن موسی بن بابویه رضی اللَّه عنه پس از درگذشت محمّد بن عثمان عمري رضی ) اللَّه عنه از من درخواست کرد تا از ابو القاسم روحی بخواهم تا مولاي ما صاحب الزّمان علیه السّلام از خداي تعالی بخواهد که فرزند ذکوري به وي ارزانی فرماید. گوید: از او درخواست کردم و او نیز آن را إخبار کرد و پس از سه روز به من خبر داد که امام علیه السّلام براي علی بن الحسین دعا فرموده است و به زودي فرزند مبارکی براي وي متولّد خواهد شد که خداوند به ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 270 واسطه وي سود رساند و بعد از او نیز اولادي خواهد بود. 1) ابو جعفر محمّد بن علیّ اسود گوید: من براي خود نیز درخواست کردم که از خداي تعالی بخواهد فرزند ذکوري به من ارزانی ) فرماید و اجابت نفرمود و گفت: راهی براي آن نیست. گوید: براي علیّ بن الحسین محمّد بن علیّ (مصنّف این کتاب) متولّد شد و بعد از او نیز اولاد دیگري متولّد شدند امّا براي من فرزندي متولّد نشد. مصنّف این کتاب رضی اللَّه عنه گوید: بسیاري از اوقات ابو جعفر محمّد بن علیّ اسود مرا میدید که به درس شیخمان محمّد بن حسن بن احمد بن ولید رضی اللَّه عنه میرفتم- و اشتیاق فراوانی در کتب علمی و حفظ آن داشتم- و به من میگفت: این اشتیاق در طلب علم از تو عجیب نیست که تو به دعاي امام علیه السّلام متولّدشدهاي!

33

2) احمد بن ابراهیم بن مخلّد گوید: در بغداد به محضر مشایخ- رضی اللَّه عنهم- درآمدم و شیخ ابو الحسن علیّ بن محمّد ) سمريّ- قدس اللَّه روحه- ابتداء به من گفت: خداوند علیّ بن الحسین بن موسی بن بابویه قمّی را رحمت کند. گوید: ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 271 مشایخ تاریخ آن روز را نوشتند، و بعد از آن خبر آمد که وي در همان روز درگذشته است، و ابو الحسین سمري نیز بعد از آن در نیمه شعبان سال سیصد و بیست و هشت درگذشت.

34

1) جعفر بن محمّد بن متّیل گوید: در حال احتضار ابو جعفر محمّد بن عثمان عمري رضی اللَّه عنه بالاي سرش نشسته بودم و از او ) سؤال میکردم و با وي سخن میگفتم و حسین بن روح پائین پایش نشسته بود آنگاه به من التفات کرد و گفت: به من دستور دادهاند که به ابو القاسم حسین بن روح وصیّت کنم. گوید: من از بالاي سر او برخاستم و دست ابو القاسم را گرفتم و در مکان خود نشانیدم و خود به پائین پاي وي آمدم.

35

که نامش زینب و همسر محمّد بن عبدیل آبی بود و سیصد دینار همراه « آبه » 2) محمّد بن علیّ بن متّیل گوید: زنی بود از اهل ) داشت و به نزد عمویم جعفر ابن محمّد بن متّیل آمد و گفت: دوست دارم که این مال را به دست خود تسلیم ابو القاسم بن روح کنم، عمویم مرا همراه وي فرستاد تا گفتارش را ترجمه کنم، ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 272 چون بر ابو القاسم رضی اللَّه عنه درآمدیم وي به زبان فصیح آبی با آن زن مکالمه کرد و گفت: زینب! چونا، خوبذا، کوابذا، چون استه؟ که معنایش این است: حالت چطور است؟ چه میکردي؟ دخترانت چطورند؟ گوید: آن زن از ترجمه بینیاز شد مال را تسلیم کرد و بازگشت.

36

1) جعفر بن محمّد بن متّیل گوید: ابو جعفر محمّد بن عثمان سمّان معروف به عمري مرا فراخواند و چند تکه پارچه راه راه و یک ) کیسهاي که چند درهم در آن بود به من داد و گفت: لازم است که هم اکنون خود به واسط بروي و اینها را که به تو دادم به اوّلین کسی بدهی که پس از سوار شدن بر مرکب براي رفتن به شطّ واسط به استقبال تو آید، گوید: از این مأموریت اندوه گرانی در دلم نشست و با خود گفتم آیا مثل منی را با این کالاي کم ارزش به چنین مأموریتی میفرستند؟ گوید: به واسط درآمدم و بر مرکب سوار شدم و از اوّلین مردي که مرا دیدار کرد پرسیدم: حسن بن محمّد بن قطاة صیدلانیّ وکیل وقف در واسط کجاست؟ ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 273 1) گفت: من همویم تو کیستی؟ گفتم: من جعفر بن محمّد بن متّیل هستم، گوید: مرا به نام میشناخت، بر من سلام کرد و من نیز ) بر وي سلام کردم و معانقه کردیم، گفتم: ابو جعفر عمريّ سلام میرساند و این چند تکه پارچه و این کیسه را داده است تا به شما درگذشته است و من براي فراهم کردن کفن او بیرون آمدهام جامهدان را «1» تسلیم کنم گفت: الحمد للَّه، محمّد بن عبد اللَّه حائري گشود و به ناگاه دیدیم که در آن لوازم مورد نیاز از قبیل کفن و کافور موجود بود و اجرت حمّال و حفّار هم در آن کیسه بود، گوید تابوتش را تشییع کردیم و برگشتم.

37

2) ابو الحسن علیّ بن احمد بن علیّ عقیقیّ در سال دویست و نود و هشت به بغداد آمد و نزد علیّ بن عیسی بن جرّاح که در آن ) روز وزیر در امور املاك او بود رفت و درخواستی کرد، علیّ بن عیسی گفت: خاندان تو در این شهر فراوانند و اگر بخواهیم درخواستهاي آنها را برآوریم به درازا خواهد کشید، عقیقیّ گفت: من از کسی درخواست میکنم که قضاي حاجتم به دست اوست، علیّ بن عیسی گفت: او کیست؟ عقیقیّ گفت: خداي تعالی و خشمناك بیرون آمد، گوید: بیرون .« العامري » 1) فی بعض النسخ ) ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 274 آمدم ( 1) و با خود میگفتم: خداوند تسلیت بخش هر هالک و جبرانکننده هر مصیبتی است. گوید: بازگشتم و فرستادهاي از جانب حسین بن روح به نزدم آمد و بدو شکایت بردم، او رفت و حال مرا به او گزارش داد و با صد درهم و یک دستمال و مقداري حنوط و چند تکّه کفن باز آمد و گفت: مولایت به تو سلام میرساند و میگوید: هر گاه غم و اندوه به سراغت آمد این دستمال را به روي صورتت بکش که آن دستمال مولایت علیه السّلام است و این درهمها و حنوط و کفن را بگیر که حاجت تو را در این شب برطرف میسازد و چون به مصر درآیی ده روز پیش از آن محمّد بن اسماعیل درگذشته است و پس از او نیز تو خواهی مرد و این کفن و حنوط جهاز توست. گوید: آنها را گرفتم و حفظ کردم و آن فرستاده برگشت و من در سراي خود مشغول کارهاي خود بودم که در زدند، به غلام خود خیر گفتم: اي خیر! ببین کیست؟ خیر گفت: غلام حمید بن محمّد کاتب پسر عموي وزیر است و او را نزد من آورد و او گفت: وزیر تو را طلب کرده است و مولایم حمید میگوید: سوار شو ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 275 و نزد من آي، ( 1) گوید: سوار شدم و به خیابان رزّازین آمدم و دیدم حمید نشسته و منتظر من است چون مرا دید دست مرا گرفت و سوار شدیم و به نزد وزیر رفتیم، وزیر گفت: اي شیخ! خداوند حاجت تو را برآورده کرد و از من عذر خواهی نمود و نامههایی با مهر و امضاء که قبلا آماده کرده بود به من داد، گوید: آنها را گرفتم و خارج شدم. ابو محمّد حسن بن محمّد [بن یحیی] گوید: این حدیث را علیّ بن احمد عقیقی رحمه اللَّه در نصیبین برایم گفت که آن حنوط براي عمّهام فلانی- و نام او را نبرد- استعمال شد و خبر مرگم را دادند و حسین بن روح رضی اللَّه عنه گفت که من مالک آن مزرعه میشوم و چیزي را که خواستهام برایم نوشتهاند، آنگاه برخاستم و سر و چشمش را بوسه دادم و گفتم: اي آقاي من! آن حنوط و کفنها و درهمها را به من نشان بده! گوید: کفنها را آورد و در میان آنها بردي حاشیهدار بود که در یمن بافته شده بود و و یک عمامه و حنوط در کیسهاي سربسته قرار داشت و درهمها را بیرون آورد و آنها را شمردم به عدد و «2» سه تکه کفن مروي وزن صد درهم .« مروزي » و فی بعضها « فروي » 2) فی بعض النسخ ) ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 276 بود، ( 1) گفتم: اي آقاي من! یکی از آنها را به من ببخش تا از آن انگشتري بسازم، گفت: چگونه چنین امري ممکن است؟ از مال خود هر چه خواهی به تو میدهم، گفتم: از همین میخواهم و اصرار کردم و سر و چشمش را بوسه دادم، درهمی به من داد، آن را در دستمال پیچیدم و در جیبم گذاشتم و چون به خانه برگشتم زنبیلی که با خود داشتم گشودم و آن دستمال را درون آن زنبیل نهادم و آن درهم به دستمال پیچیده در آن بود و کتابها و دفترهاي خود را بالاي آن قرار دادم، چند روزي گذشت سپس در جستجوي آن درهم برآمدم دیدم آن کیسه همان گونه بسته است امّا چیزي در میان آن نیست و چیزي بمانند وسواس مرا فرا گرفت و به خانه عقیقی رفتم و به غلامش خیر گفتم: میخواهم به نزد شیخ بروم، مرا به نزد او برد، گفت: چه شده است؟ گفتم: اي آقاي من! آن درهمی که به من عطا فرمودید گم شده است، گفت زنبیلم را بیاورید و درهمها را بیرون آورد که به لحاظ تعداد و وزن یک صد عدد بود هیچ کس همراه من نبود تا به او بدگمان شوم دیگر بار درخواست کردم آن را به من بدهد و نپذیرفت. سپس وي به مصر رفت و آن مزرعه را گرفت و ده روز پیش از آن محمّد بن اسماعیل درگذشت و بعد از آن نیز جان به جان آفرین تسلیم کرد و در آن ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 277 کفنهایی که به او داده بودند کفن شد.

38

1) احمد بن ابراهیم گوید: بر حکیمه دختر امام جواد و خواهر امام هادي علیهما السّلام در سال دویست و شصت و دو وارد شدم و ) از پشت پرده با وي صحبت کردم و از دینش پرسیدم، نام کسانی را که امام میداند برد، سپس گفت: حجّۀ بن الحسن بن علیّ و نامش را برد، گفتم: فدایت شوم آیا او را مشاهده کردهاید یا آنکه خبر او را شنیدهاید؟ گفت: خبر است و ابو محمّد علیه السّلام به مادرش اخبار کرده است. گفتم: آن فرزند کجاست؟ گفت: مستور است، گفتم: پس شیعه به چه کسی رجوع کند؟ گفت: به جدّهاش مادر ابو محمّد علیه السّلام، گفتم: آیا به کسی اقتداء کنم که به زنی وصیّت کرده است؟ گفت به حسین بن علیّ علیهما السّلام اقتدا کرده است زیرا حسین بن علیّ علیهما السّلام ظاهرا به خواهرش زینب دختر علیّ علیه السّلام وصیت کرد و هر علمی که از حسین بن علیّ علیهما السّلام صادر میشد به خاطر آنکه او مستور بماند به زینب نسبت داده میشد، سپس گفت: شما اهل اخبارید، آیا براي شما روایت نکردهاند که میراث نهمین فرزند حسین بن علیّ علیهما السّلام در زمان حیاتش تقسیم ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 278 میشود؟

39

1) محمّد بن ابراهیم گوید: با جمعی نزد شیخ ابو القاسم حسین بن روح- قدس اللَّه روحه- بودم که در میان آنها علی بن عیسی ) هم بود، مردي نزد او آمد و گفت: میخواهم از شما پرسشی کنم، گفت: هر چه میخواهی بپرس، گفت: آیا حسین بن علیّ علیهما السّلام دوست خدا بود؟ گفت: آري، پرسید: آیا قاتل او دشمن خدا بود؟ گفت: آري، پرسید: آیا رواست که خداي تعالی دشمنش را بر دوستش مسلّط سازد؟ ابو القاسم حسین بن روح- قدّس اللَّه روحه- گفت: آنچه به تو میگویم بفهم، بدان که خداي تعالی با مردم با مشاهده عیانی خطاب نمیکند و با مشافهه با آنها سخن نمیگوید، ولی خداي تعالی رسولانی از جنس و صنف خودشان بر آنها مبعوث میکند که بمانند آنها بشرند و اگر رسولانی از غیر صنف و صورتشان مبعوث میکرد از آنان میرمیدند و کلامشان را نمی پذیرفتند و چون پیامبران به نزد آنها آمدند و از جنس آنها بودند طعام میخوردند و در بازارها راه میرفتند، گفتند: شما بشري به مثل ما هستید و کلام شما را نمی پذیریم ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 279 1) مگر آنکه معجزه اي بیاورید که ما از آوردن مثل آن عاجز باشیم آنگاه خواهیم دانست که شما را به کاري اختصاص داده اند ) که ما بر انجام آن توانا نیستیم، آنگاه خداي تعالی براي آنها معجزاتی قرار داد که خلایق از انجام آن ناتوان بودند، یکی از آنها پس از انذار و برطرف ساختن عذر و بهانه طوفان آورد و جمیع طاغیان و متمرّدان غرق شدند و دیگري را در آتش افکندند و آتش بر او سرد و سلامت شد و دیگري از سنگ سخت ناقه بیرون آورد و از پستانش شیر جاري ساخت و دیگري دریا را شکافت و از سنگ چشمه ها جاري ساخت و عصاي خشک او را اژدهایی قرار داد که سحر آنها را بلعید و دیگري کور و پیس را شفا داد و مردگان را به اذن خداوند زنده کرد و به مردم خبر داد که در خانه هایشان چه میخورند و چه ذخیره میکنند و براي دیگري شقّ القمر شد و چهارپایانی مثل شتر و گرگ و غیر ذلک با وي سخن گفتند. و چون این کارها را کردند و مردم در کار آنان عاجز شدند و نتوانستند کاري مانند ایشان انجام دهند خداي تعالی پیامبران را با این قدرت و معجزات از روي لطف و از سر حکمت گاهی غالب و گاهی مغلوب و زمانی قاهر و زمانی ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 280 دیگر مقهور ساخت، ( 1) و اگر آنان را در جمیع احوال غالب و قاهر قرار میداد و مبتلا و خوار نمی ساخت مردم آنان را به جاي خداي تعالی می پرستیدند و فضیلت صبرشان در برابر بلا و محنت و امتحان شناخته نمی شد ولی خداي تعالی احوال آنان را در این باره مانند احوال سایرین قرار داد تا در حال محنت و آشوب صابر و به هنگام عافیت و پیروزي بر دشمن شاکر و در جمیع احوالشان متواضع باشند، نه گردنفراز و متکبّر و چنین کرد تا بندگان بدانند پیامبران نیز خدایی دارند که خالق و مدبّر آنهاست و او را بپرستند و از رسولان او اطاعت نمایند و حجّت خدا ثابت و تمام گردد بر کسی که در باره آنها از حدّ درگذرد و براي آنها ادّعاي ربوبیت کند یا عناد و مخالفت و عصیان ورزد و منکر تعالیم و دستورات رسولان و انبیاء گردد. لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَۀٍ وَ یَحْیی مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَۀٍ. محمّد بن ابراهیم بن اسحاق رضی اللَّه عنه گوید: فردا به نزد شیخ ابو القاسم بن روح- قدّس اللَّه روحه- بازگشتم و با خود میگفتم: آیا می پنداري آنچه که روز گذشته براي ما میگفت از پیش خود بود؟ شیخ ابتداء به کلام کرد و گفت: اي محمّد بن- ابراهیم! اگر از آسمان بر زمین فرو افتم و پرندگان مرا بربایند و یا طوفان مرا در ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 281 درّه عمیقی افکند نزد من محبوبتر است تا در دین خداي تعالی به رأي خود یا از جانب خود سخنی گویم، بلکه گفتار من مأخوذ از اصل و مسموع از حجّت صلوات اللَّه و سلامه علیه است.

40

1) محمّد بن شاذان گوید: پانصد درهم بیست درهم کم نزد من فراهم آمده بود و از اموال خود بیست درهم وزن کردم و بدان ) افزودم و به ابو الحسین اسدي رضی اللَّه عنه تسلیم کردم و در باره آن بیست درهم چیزي نگفتم پاسخ آمد که پانصد درهمی که بیست درهم آن از آن تو بود رسید. محمّد بن شاذان گوید: بعد از آن مالی فرستادم و ننوشتم که از آن کیست، پاسخ آمد: فلان مقدار رسید که این مقدار آن از فلانی و این مقدار آن از فلانی است. گوید ابو العبّاس کوفیّ گفت: مردي مالی را برد که به او برساند و دوست داشت که بر دلالتی واقف شود و این توقیع را صادر فرمود: اگر ارشاد خواهی ارشاد شوي و اگر طلب کنی خواهی یافت، مولاي تو میگوید: آنچه با خود داري حمل کن، آن مرد گوید: از آنچه با خود داشتم شش دینار نسنجیده برداشتم ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 282 1) و باقی را حمل کردم و این توقیع صادر شد: اي فلانی! آن شش دینار نسنجیده را که وزنش شش دینار و پنج دانگ و یک حبّه ) و نیم است تحویل بده، آن مرد گوید: آن دینارها را وزن کردم و در نهایت شگفتی دیدم که چنان بود که امام علیه السّلام فرموده بود.

41

2) ابو صالح خجندي رضی اللَّه عنه گوید از ناحیه صاحب الزّمان علیه السّلام پس از آنکه فحص و طلب بسیاري کرده و از وطنش ) مسافرت نموده است تا بر او روشن شود که چه باید کند، توقیعی صادر شد. و نسخه آن توقیع چنین بود: هر که بحث کند طلب کرده است و هر که طلب کند دلالت کرده است و هر که دلالت کند هلاك کرده است و هر که هلاك کند مشرك شده است. گوید: از طلب باز ایستاده و برگشت. و از ابو القاسم بن روح- قدّس اللَّه روحه- حکایت شده است که او در تفسیر حدیثی که در باره اسلام ابو طالب روایت شده که او به حساب جمّل اسلام آورده است و با دستش شصت و سه را برشمرد و معنایش این است که او خداي احد جواد است. ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 283

42

1) اسحاق بن حامد کاتب گوید: مرد بزّاز مؤمنی در قم بود و شریکی داشت که از فرقه مرجئه بود، آنها مالک پارچه نفیسی ) شدند، آن مؤمن گفت: این پارچه براي مولاي من بافته شده است و شریکش گفت: من مولاي تو را نمی شناسم ولی با آن هر چه خواهی کن و چون پارچه به دست امام علیه السّلام رسید آن را از طول دو پاره کرد، نصف آن را برداشت و نصف دیگر را بازگردانید و گفت: ما نیازي به مال مرجئه نداریم.

43

2) به شیخ ابو جعفر محمّد بن عثمان عمريّ در تسلیت مرگ پدرش- رضی اللَّه عنهما- توقیعی صادر شد و در بخشی از آن آمده ) بود: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ تسلیم فرمان او و راضی به قضاي اوئیم، پدرت نیکو زندگی کرد و ستوده درگذشت، خدا او را رحمت کند و به اولیاء و دوستانش ملحق سازد که پیوسته در کارشان کوشا بود و در آنچه او را به خدا و به ایشان نزدیک می ساخت ساعی بود، خداوند رویش را شادان گرداند و از لغزش او درگذرد. و در بخش دیگر آن آمده است: خداوند پاداش خیرت دهد و این عزا را بر ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 284 تو نیکو گرداند، ( 1) تو سوگوار شدي و ما نیز سوگواریم و جدایی او تو را تنها ساخت و ما نیز تنها شدیم خداوند او را در جایگاهش مسرور سازد و از کمال سعادت اوست که خداي تعالی فرزندي مثل تو به او ارزانی فرموده که جانشین و قائم مقام وي باشد و براي او طلب رحمت کند و من میگویم: الحمد للَّه که خداي تعالی نفوس را به منزلت تو و آنچه که به تو مرحمت فرموده طیّب ساخته است، خداوند تو را یاري کند و نیرومند سازد و پشتیبانت باشد و توفیقت دهد و تو را ولیّ و نگاهبان و رعایت کننده و کافی و معین باشد.

44

توقیعی از صاحب الزّمان علیه السّلام که براي عمري و پسرش صادر شده است 2) شیخ ابو جعفر رضی اللَّه عنه گوید این توقیع را سعد بن عبد اللَّه- رحمه اللَّه- چنین ثبت کرده است: خداوند هر دوي شما را ) توفیق طاعت دهد و بر دینش پایدار سازد و به خشنودیهاي خود سعادتمند سازد، آنچه نوشته بودید که میثمیّ از احوال مختار و مناظرات و احتجاج او که جانشینی غیر از جعفر بن علیّ نیست و ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 285 تصدیق کردن او همه واصل شد ( 1) و جمیع مطالبی را که اصحابتان از او نقل کردهاند همه را دانستم، من از کوري پس از روشنی و از گمراهی پس از هدایت و رفتار هلاکت بار و فتنه هاي تباه کننده به خدا پناه میبرم که او میفرماید: الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ. چگونه در فتنه درافتادند و در وادي سرگردانی گام میزنند و به چپ و راست میروند از دینشان دست برداشتهاند و یا آنکه شکّ و تردید کردهاند و یا آنکه با حقّ عناد و دشمنی میکنند و یا آنکه روایات صادقه و اخبار صحیحه را نمیدانند و یا آن را میدانند و خود را به فراموشی میزنند؟ آیا نمیدانند که زمین هیچ گاه از حجّت خدا- که یا ظاهر است و یا نهان- خالی نمیماند. آیا انتظام امامان خود را که پس از پیامبرشان صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم یکی پس از دیگري آمدهاند نمیدانند تا آنکه به اراده الهی کار به امام ماضی- یعنی حسن بن علیّ علیهما السّلام- رسید و جانشین پدران بزرگوار خود شد و به حقّ و طریق مستقیم هدایت کرد، او نوري ساطع و شهابی لامع و ماهی فروزان بود، آنگاه خداوند او را به جوار رحمت خود برد و او نیز بر اساس پیمانی که با او بسته شده بود طابق ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 286 النّعل بالنّعل به روش پدران بزرگوارش عمل کرد ( 1) و به جانشینی که بدان سفارش شده بود وصیّت نمود، جانشینی که خداي تعالی او را تا غایتی به فرمان خویش نهان دارد و بر اساس مشیّتش در قضاي سابق و قدر نافذ جایگاه او را مخفی سازد، ما جایگاه قضاي الهی هستیم و فضیلت او براي ماست و اگر خداي تعالی منع را از او بردارد و حکمت نهان زیستی را از او زایل سازد حقّ را به نیکوترین زیور به آنها بنمایاند و با روشنترین دلیل و آشکارترین نشانه به آنها معرّفی کند و چهره او را ظاهر ساخته و حجّت و دلیلش را اقامه نماید و لیکن بر تقدیرات الهی نمیتوان غلبه نمود و اراده او مردود نمیشود و بر توفیق او نمیتوان سبقت جست. پس باید پیروي هواي نفس را فرو نهند و همان اصلی را که بر آن قرار داشتند اقامه کنند و در باره آنچه که از آنها پوشیده داشتهاند به جستجو برنخیزند که گناهکار شوند و کشف ستر خداي تعالی نکنند که پشیمان گردند و بدانند که حقّ با ما و در نزد ماست و هر که غیر ما چنین گوید کذّاب و مفتر است و هر که جز ما ادّعاي آن را بنماید گمراه و منحرف است، پس باید به این مختصر اکتفا کنند و تفسیرش را نخواهند و به این تعریض قناعت نمایند و تصریح آن را نطلبند إن شاء اللَّه. ترجمه کمال الدین ،ج 2،ص: 287

45